- ۰ نظر
- ۲۹ تیر ۹۳ ، ۲۲:۴۵
در شبهاى قدر چیزى بهتر از فراگیرى علوم الهى، گفتن و شنیدن معارف دین نیست. تشکیل یا شرکت در برنامههایى مانند جلسه تفسیر یا حدیث یا احکام، که خود سعادت و توفیقى است؛ و اگر چنین برنامهاى نداشت، امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد و اگر نتوانست لااقل ذکر بگوید. یکى از بهترین و مهمترین کتابهاى فقه امامیه، کتاب «جواهر» است که مؤلف بزرگوارش در طى سى سال آن را نوشت. در پایان این کتاب مرقوم فرموده که خداى متعال چنین مقرر کرد تا امشب که شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان است، این کتاب به پایان برسد. شب بیست و سوم که از تمام شبهاى ماه مبارک رمضان و از شب بیست و یکم و نوزدهم نیز أفضل است، این فقیه نامور مشغول نوشتن کتاب فقه بوده است. چیزى بالاتر از عالِم شدن و آگاه شدن نیست. علم است که زمینهاى براى رسیدن انسان به «عقل» مىشود؛ انسان عاقل هم آسوده است و هرگز در عذاب نخواهد بود.
حکمت عبادات(آیت الله جوادی آملی)، ص 158
|
در تحلیل محتواى قرآن بهتر است کار را از اینجا شروع کنیم که ببینیم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مى کند؟ اولین نکته اى که قرآن درباره خود مى گوید این است که این کلمات و عبارات، سخن خداست. قرآن تصریح مى کند که پیامبر انشاءکننده قرآن نیست بلکه آنچه را که توسط روح القدس یا جبرئیل به اذن خدا بر او القاء شده است بیان مى کند.
توضیح دیگرى که قرآن درباره خود مى دهد، معرفى رسالتش است که عبارت از هدایت ابناء بشر و راهنمایى آنها براى خروج از تاریکیها به سوى نور است:
کِتابٌ انْزَلْناهُ الَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النّورِ
بدون شک یکى از مصادیق این ظلمات، جهالتها و نادانیهاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنایى علم مى برد. اما اگر ظلمتها تنها در نادانیها خلاصه مى شد، فلاسفه هم مى توانستند این مهم را به انجام برسانند، لکن ظلمتهاى دیگر وجود دارد به مراتب خطرناکتر از ظلمت نادانى که مبارزه با آن از عهده علم خارج است. از جمله این ظلمتها منفعت پرستى و خودخواهى و هواپرستى است که ظلمتهایى فردى و اخلاقى به حساب مى آید و نیز ظلمتهاى اجتماعى نظیر ستم و تبعیض. در عربى واژه «ظلم» که معادل فارسى آن همان ستم است، از ماده ظلمت اخذ شده که نشاندهنده نوعى تاریکى اجتماعى و معنوى است.
مبارزه با این ظلمتها بر عهده قرآن و سایر کتابهاى آسمانى است. قرآن خطاب به موسى بن عمران مى گوید:
... انْ اخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النّورِ
این تاریکى همان تاریکى ستم فرعون و فرعونیان است و نور، نور آزادى و عدالت.
نکتهاى که اهل تفسیر به آن توجه کرده اند این است که قرآن همواره ظلمات را جمع مى آورد و همراه با «الف» و «لام» که افاده استغراق مى کند و شامل همه تاریکیها مى شود، حال آنکه نور را مفرد ذکر مى کند و معناى آن این است که راه راست یکى بیشتر نیست حال آنکه مسیر انحراف و گمراهى متعدد است. مثلًا در آیةالکرسى مىخوانیم:
اللَّهُ وَلِىُّ الَّذینَ امَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النّورِ وَ الَّذینَ کَفَروا اوْلِیاؤُهُمُالطّاغوتُ یُخْرِجونَهُمْ مِنَ النّورِ الَى الظُّلُماتِ
به این ترتیب قرآن هدف خود را مشخص مى کند: پاره کردن زنجیرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و اجتماعى و در یک کلمه نابودکردن ظلمتها و هدایت به سمت عدالت و خیر و روشنایى و نور.
مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى، ج26، ص: 44الی46(کتاب آشنائی باقرآن1)
آشنایى با قرآن به مقدماتى نیازمند است که در اینجا به اختصار آنها را ذکر مى کنیم.
یکى از شرطهاى ضرورى شناخت قرآن آشنایى به زبان عربى است. همانگونه که شناخت حافظ و سعدى بدون دانستن زبان فارسى ممکن نیست، آشنایى با قرآن هم که به زبان عربى نگاشته شده بدون دانستن زبان عربى امکان پذیر نیست. شرط دیگر، آشنایى با تاریخ اسلام است زیرا قرآن مثل تورات یا انجیل نیست که یکباره توسط پیامبر عرضه شده باشد، بلکه این کتاب در طول 23 سال دوران زندگى پیامبر- از بعثت تا وفات- در خلال جریان پرهیجان تاریخ اسلام نازل شده است و از همین روست که آیات قرآن به اصطلاح شأن نزول دارند. شأن نزول چیزى نیست که معناى آیه را در خود محدود کند بلکه به عکس، دانستن شأن نزول تا حد زیادى در روشن شدن مضمون آیات مؤثر و راهگشاست.
شرط سوم، آشنایى با سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است. ایشان به نصّ خود قرآن اولین مفسّر این کتاب است. مفسّر یعنى بیانکننده، و در قرآن آمده است:
... وَ انْزَلْنا الَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَیْهِمْ
و یا در آیه دیگر مى فرماید:
هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الْامِّیِّینَ رَسولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ .
... به طور کلى در بررسى و مطالعه هر کتابى سه نوع شناخت ضرورى است.
1. شناخت سندى یا انتسابى
در این مرحله مى خواهیم بدانیم انتساب کتاب به نویسنده آن تا چه اندازه قطعى است؟ مثلًا فرض کنید که مى خواهیم دیوان حافظ و یا خیام را بشناسیم. اولین کارى که باید بکنیم این است که ببینیم آیا آنچه که به نام دیوان حافظ مشهور شده همه آن از حافظ است و یا تنها بعضى از قسمتهایش به حافظ تعلق دارد و بقیه اش الحاقی است؛ و همچنین در مورد خیام و دیگران. اینجاست که پاى نسخهه ا در میان مى آید، آنهم قدیمى ترین و معتبرترین نسخه ها. مى بینیم که هیچ یک از این کتاب ها از این نوع شناخت بى نیاز نیست. حافظى که مرحوم قزوینى چاپ کرده و در آن معتبرترین نسخه ها را ملاک قرار داده با حافظهاى معمولى که در ایران یا بمبئى چاپ مى شد و در خانواده ها وجود داشت بسیار متفاوت است. حافظهایى که سى چهل سال پیش چاپ کرده بودند در حدود دو برابر حافظهایى است که امروز نسخه شناس ها معتبر مى دانند، در حالى که میان اشعارى که نسخه شناس ها آنها را به اصطلاح «منحول» و مجعول مىدانند احیاناً اشعارى یافت مى شود در سطح اشعار عالى حافظ. و یا وقتى به رباعیات منسوب به خیام نگاه مى کنید شاید حدود دویست رباعى پیدا کنید که همه تقریباً در یک سطح قرار دارند و اگر اختلافى هست در همان حدودى است که میان اشعار همه شاعران است حال آن که هرچه از نظر تاریخى به عقب بروید و به عصر خیام نزدیکتر شوید مى بینید که از این تعداد آنچه قطعاً منسوب به اوست شاید کمتر از بیست رباعى باشد و باقى یا در صحت انتسابشان تردید است و یا قطعاً به دیگران تعلق دارد.